حوصله شنیدن داری؟! می دانم تو هم داری... دغدغه های عجیبم را و هم سکوتم را ................ دچار حس غریبی شده ام این روزها دوست دارم فاصله خانه را تا مقصد پیاده گز کنم... اما تنها دوست دارم بنشینم کنار دریای شمال و قلیان بکشم... بوی دریا... و خنکای آب که میخورد به پاهایم... دلم می خواهد تو هم آنجا باشی بنشینی کنارم و من از تردیدهایم و از دلمشغولی هایم و دلتنگی هایم برایت بگویم
دلم می خواهد برف ببارد... همین حالا فقط یک دوست می تواند با تمام مهربانیش و با تمام افکارش نوشته هایم را بخواند و بفهمد آنقدر بفهمد که دلم بخواهد دغدغه هایم را برایش بنویسم و خیالم راحت باشد که او می فهمد نپرس اینها را چرا برای تو می گویم... خودم هم نمی دانم بی هیچ دلیل قانع کننده ای دلم می خواست برای تو بگویم…
گاهی دلم می خواهد بی مرز بتازم، جلو بروم، بی آنکه برگردم به پشتِ سر و ببینم ردِ چه چیزها، جایِ چه پاها، نشانه ی چه معجزه ها که فکر می کردم تا به حال با من بوده و هست، اما واقعیتش این است که نیستند کنارم حالا... شاید هم از همان اول نبودند را پشت سر گذاشتم... این جاست که حس می کنم چیزی تهِ دلم می لرزد، به این می گویند ...تردید...
دوباره دلم می خواهد خودم را با چیزی سرگرم کنم... کارهایی از این دست که آدم را آویزان این دنیا می کند، دلبستگی های الکی! آخر آدم گاهی برای ادامه دادن در می ماند! من آدم وراجی نیستم. اما اینجا، توی مغزم، آن قدر حرف و کلمه و صدا و موسیقی هست... که فکر می کنم دارد می ترکد رگ های شقیقه ام! تمام حرف هایی را که باید بگویم را تلنبار می کنم توی سرم. همین دورم می کند از دیگران و تنها می شوم. گاهی برای حرف زدن کلمه کم می آورم. یادم می رود باید چه بگویم برای ادامه دادن یک مکالمه. و ذهنم درگیر کلمه های دیگر است.
دلم می خواهد دهن کجی کنم به همه... و بیخودی لبخند و کلامم را خرج آدمها نکنم گور پدرشان بگذار بگویند حرف زدن بلد نیست این دختره! گاهی حس می کنم اینجا جای من نبوده و نیست و خودم جایی میان لحظه هایم گیر کرده ام!!! و نمی دانم چرا همیشه دارم تاوان پس می دهم بعضی وقتها تاوان کاری را پس می دهم که نمی دانم دلیلش چه بوده و کجا چکار کردم... ولی پس دادم...
این روزها دلم می خواهد بی خودی گیر بدهم و تا روزم را به گند نکشم دست بردار نیستم دلگیرم... عصبانی ام و با یک جمله به خودم... خودم را آرام می کنم. «حوصله کن...»
حرفهایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم. و حرفهایی است برای نگفتن حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. و سرمایه ماورائی هر کس به حرفهایی است که برای نگفتن دارد. حرفهایی که پاره های بودن آدمی اند. و بیان نمی شوند مگر آنکه مخاطب واقعی خویش را بیابند.